بسم الله الرّحمن الرّحیم
از صبح که بیدار میشوی
تصمیم میگیری امروزت را برای لبخند خدا بگذرانی
پس باید لبخند را بر لبان بندگانش بنشانی
صبح بخیر میگویی، دستت را میگذاری روی شانهی مادرت، و در ِ گوشش میگویی: میدونستی خیـــــــلی خوبی؟؟
بعد برای پدرت چای میریزی و زنجفیل میبری و کمی در فنجانش میریزی و هم میزنی و با لبخند میگویی: بفرمایید ...
صبحانهات را با بسم الله شروع میکنی و هر لقمه را که میخوری با یکی یکی سلولهایت حرف میزنی و میگویی: این برای شماست، انشاالله روز خوبی داشته باشید :)
بعد هم حاضر میشوی و یک روز پرتلاش دیگر را شروع میکنی؛
مهم نیست امروز کجاها باید بروی و چه باید بکنی، مهم این است که لبخند خدا را از دست ندهی ...
نگرانی را از دل مورچههای مسیرت بیرون میکنی و بهشان میفهمانی مراقبشان هستی که زیر قدمهایت له نشوند،
به جوانههای کوچکی که با هزار زحمت سر از خاک بیرون آوردهاند لبخند میزنی و تلاششان را تحسین میکنی،
و به درخت پیری که هر روز چند قدمی از مسیرت را سایه میکند نگاه میکنی و از لطفش تشکر میکنی،
بعد راهت را کج میکنی تا مزاحم گنجشکهایی که دان میخورند نباشی،
برای کودکی که در ایستگاه بیقراری میکند، گاهبهگاه چشمک میزنی و سرش را گرم میکنی،
و ... بی نهایتند مخلوقاتی که منتظر توجهت هستند و تو سعی میکنی از قلم نیاندازیشان،
مثل همان پیرمردی که شال سبز دارد و بساطش را در نزدیکی ایستگاه پهن میکند و سر اذان که میشود با کمر قوز کردهاش به نماز میایستد،
و تو برای تذکر مهمی که هر روز میدهدت، میروی و دو سه تایی دستمال جیبی میخری!
... و خلاصه تا آخر شب، محبتت را از کسی دریغ نمیکنی ... دوستانت، معلمهایت، و هرکسی که آن روز در راهت قرار بگیرد ...
بگذریم از اینها، همه را گفتم که بگویم آخرش، میبینی دیگر اثری از انرژی فراوان صبحت نیست
و تو خسته و دلسرد از کممحبتی و سردی انسانهای اطرافت شدهای ...
با بغض به خدا نگاه میکنی و در چشمانت این سوال موج میزند که آخر چرا؟
چرا وقتی همه میتوانند محبت نثار یکدیگر کنند و دوست داشته باشند هم را،
چرا باید این چنین افسرده و بی روح رفتار کنند و برای شادی دیگری تلاشی نداشته باشند ؟؟؟
آنوقت است که خدا،
دستت را میگیرد و به کافهاش میبرد!
برایت یک چای داغ از محبتش میریزد،
آوای آرامشبخش مناجات شعبانیه را روشن میکند،
صندلیاش را میگذارد کنارت و
پروردگارانه در آغوش میگیردت ...
تو میگویی:
کانی بنفسی واقفة بین یدیک ...
و میگویی:
یا مونسی عند وحدتی
یا صاحبی عند غربتی
یا دلیلی عند حیرتی ...
چقدر خوب که هستی،
چقدر خوب که میبینیام،
چه خوب مولایی هستی تو ارحم الراحمینم ...