بسم الله الرّحمن الرّحیم
و حالا تاریخ زندگیام را
به دو دوره میشکنی؛
قبل از کربلا،
بعد از کربلا ...
از اینجای تقویم به بعد،
جمعهها عطر دیگری دارند
و غروبها رنگ دیگری
و آب، طعم دیگری ...
ندبهها و کمیلها بیشتر پدر و دخترانه میشوند
و نخل، درخت مورد علاقهام ...
کاش توی اتاقم، به جای این همه حجاب، یک چاه داشتم و یک نخل ...
آه پدر... چقدر سوز دارد این دوری ...
گرچه تمام ِ من،
کنار همان ستون
رو به روی م ح ر ا ب تان
هنوز افتاده است ...
گاه مبهوت
گاه ... آه...
از اینجا به بعد،
پنجشنبه شبها
چیزی کم دارد؛
چیزی با بوی سیب ...
از اینجا به بعد،
تپهها حرف میزنند
درهها، روضه میخوانند...
و رودها، نوحه سر میدهند...
از اینجا به بعد،
همه چیز ِ این زندگی فرق دارد،
یعنی
باید فرق داشته باشد ...
+ و چه خوب اولویتها را نشانم میدهی ...
وقتی از اینجا به بعد،
اولویتها هم فرق دارد ...