بسم الله الرّحمن الرّحیم
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی ...
فعلا همین قدر میدانم که بودنم بیهوده نیست، رسالتی هست در این جهان، که تنها من باید انجامش دهم، نقشی هست که تنها من می توانم اجرا کنم ...
یادم باشد، من همانی هستم که خــــــدا،
روزی، از روحش در من دمید ...
روزی تمام فرشتگانش را به خاطرم به سجده درآورد ...
روزی به تمام عالم گفت؛
این خلیفهی من است ... تماشا کنید قدرتی را که به او دادهام ...
یادم باشد دارد نگاهم میکند ... گویی تنها بنده اش هستم ...
مرا آفرید تا نگاهم کند و در من، خودش را ببیند ...
یادم باشد من، همان چیزی هستم که آنرا میخواهم،
من همقدر ِ چیزی هستم که به دنبالش هستم ...
میخواهم خودم را و قدرم را بهتر بشناسم تا به کمتر از آن مشغول نباشم ...