Dear god,
Whenever I feel fed up with the world,
I find you right here, in my heart,
Standing by me …
That’s always you, lighting up my world …
بسم الله الرّحمن
الرّحیم
نشستهام اینجا، روی پشتبام، نزدیکیهای آسمان!
هیچ حسی قشنگتر از الان نیست،
که یک جای دنج، تاریک و ساکت، و تنهای تنها، که فقط تــــــــــو باشی،
دراز بکشم و به آسمان پرستاره (برای ما شهرنشینها، ده تا ستاره یعنی خیلی!) خیره شوم
و فکر کنم ...
دارم به این بیست و سه سالی که گذشت فکر میکنم ....
به همهی روزهایی که پشت سر گذاشتم ...
راستش خدا، اینجا که جز من و تو کسی نیست، بگذار اعتراف کنم؛
هرچه میگردم توشهام را خالی میبینم
و شانههایم را سنگین از گناه ...
چه بسیار زمانهایی که داشتی نگاهم میکردی و فراموش کردم
چه بسیار عهدهایی که بستم و شکستم
چه بسیار قرارهایی که تو آمدی و من هربار سر قرار حاضر نشدم
چه بسیار وقتهایی که گفتی گامهای شیطان را پیروی نکن و من گوشهایم را گرفتم و دنبالش رفتم
و ...
و بیشمارند بارهایی که من، بندهی ناسپاس و توبهشکستهات
خسته و زخمی و دلسرد
دوباره به آغوشت پناه آوردم
و تو هربار پروردگارانه قبولم کردی
و بالهای رحمتت را برایم گشودی
هر بار نوازشم کردی و گفتی:
"میدانستم که برمیگردی
گفته بودم نرو، گفته بودم آسیب میبینی
زخمی شدنت را نمیخواستم، اما چه میشود کرد
نمیتوانم دست و پایت را ببندم، تو اختیار داری خودت انتخاب کنی
اشکالی ندارد، میشناسمت، تو هرگز از روی عناد نافرمانی نکردهای
گاه غافل میشوی، گاه آرزوهای دراز مشغولت میکنند، گاه به کم راضی میشوی، گاه ...
ولی میدانم، دوستم داری ...
حالا دیگر سرت را بالا بگیر، من بخشیدمت،
یادت باشد در عرش من، همیشه برایت جا هست،
یادت باشد یک نفر اینجا، همیشه نگران و منتظرت هست ..."
و من مات و مبهوت مهربانیات میشوم
و شرمسار از اینکه چه بد عبدی هستم ...
اما، خدایا تا کی میشود این چنین درجا زد؟؟
تا کی میخواهم خواب بمانم؟ چرا درک نمیکنم مجال درنگ نیست؟؟
چرا نمیفهمم فرصت کوتاه است و راه طولانی و توشهام کم ؟؟؟؟؟
چه راهها که باید تا به حال میپیمودهام ولی هنوز اندر خم یک کوچهام ...
امشب، در آغاز بیست و چهارمین سال از این فرصت،
دارم تصمیماتی جدید میگیرم ...
و تو، تنها یار و یاورم در این مسیر هستی ...
الــــــهی انت کما احب، فاجعلنی کما تحب و ترضی ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
هیچ هوایی
سبکتر از هوای سحر نیست ...
حسی توصیف ناپذیر،
پر از حضورت
پر از شوق پریدن
در گرمای آغوشــت ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خدای خوبم،
قبل از هر چیز شکر
که ما را دوباره با دیدار ماه زیبایت
شاد و زنده کردی ...
+ شبهای پرتب و تاب تا سحر
افتتاح میشوند ...
و ابوحمزه ..........
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و خدا ادامه داد:
"الله یستهزئ بهم
و یمدهم فی طغیانهم یعمهون"
آنها را در طغیانی که خود به پا کردهاند نگهمیدارم
تا سرگردان بمانند ...
اگر زمانی دیدی مدام نافرمانی میکنی
ولی همچنان ادبت نمیکنم،
همه را به حساب رحمانیت و بخشندگیام نگذار،
این احتمال را بده که شاید
به حال خود رهایت کردهام تا سرگردان بمانی ...
اعلموا ان الله شدید العقاب و ان الله غفور الرحیم ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خدا گفت:
" و من الناس من یقول امنا بالله و بالیوم الآخر
و مــــــا هم بمؤمنین ..."
میخواهند مرا فریب دهند،
درحالیکه فقط خودشان را فریب میدهند
اما نمیفهمند ...
نقطه به حرفها و اعمالش نگاه کرد،
هزار کهکشان فاصله دید،
و احساس کرد بدجور سرش کلاه رفته است ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
عجیب لذتی دارد
زمانی که جاهلانه تصمیمی میگیرم
و آنوقت با اتفاقاتی که فکرش را هم نمیکردهام
از عملی کردنش باز میمانم؛
بعد میفهمم چه تصمیم اشتباهی بوده و میفهمم همهی آن اتفاقها کار تو بوده،
تویی که از سرانجام تصمیمم با خبر بودی
و میدانستی با این انتخاب،
در مرداب غفلت و دوری از تو فرو خواهم رفت ...
این مراقبتت و هواداریات
بینهایت به دل مینشیند مولای مهربانم ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
نقطه داشت چراچرا میکرد؛
که یادش دادی:
بنده آن است که با "طوع" و رغبت
تسلیم امر مولایش باشد؛
قرار نیست هرچه میگویم، خوشایندت باشد،
یا با معادلات ذهنیات همخوانی داشته باشد،
بل قرار است که من امر کنم و تو بگویی چــــــــشـــــم مولایم ...
بدون چون و چرا ...