الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...

تو که ناگفته‌هایم را هم می‌دانی، مینویسم تا خودم فراموش نکنم، این روزهای پررنگ حضورت را ...

الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...

تو که ناگفته‌هایم را هم می‌دانی، مینویسم تا خودم فراموش نکنم، این روزهای پررنگ حضورت را ...

الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...
تخته وایت‌برد
بسم الله الرّحمن الرّحیم

نجوا تنها از سوی شیطان است؛
می‌خواهد با آن مومنان غمگین شوند...
پس مومنان تنها بر خدا توکل کنند.
آهای شیطان!
گوش ِ دلم جای وز وز های تو نیست؛
بی خود وقتت را هدر نده
نمی‌فهمی؟ همه چیز را به خــــــدا ســپرده‌ام
به نعم‌المولایم و نعم النصیرم ...
****** برنامه‌ی ج.ا ******
نیکی و مهربانی با پدر و مادر
مراقبت بر اعمال
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۲/۱۱
    192
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    191
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    190
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    189
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    188
  • ۹۸/۰۴/۰۲
    187
  • ۹۸/۰۳/۲۸
    186
  • ۹۸/۰۳/۱۲
    185
  • ۹۶/۰۸/۳۰
    184
  • ۹۶/۰۷/۰۲
    183

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله الرّحمن الرّحیم



نگران بودم؛

نگران شکست خوردن

گم شدن و فرو رفتن

در انبوه وسوسه ها

و به دور از ریسمان ها ...

گفتم و گفتم و گفتم

دلیل و منطق آوردم برای نگرانی ام

مثال ها زدم

مقایسه کردم

دلهره آمد سراغم

سرگیجه گرفتم

ترسیدم

تردید کردم

درمانده شدم ...

.

.

.

قرآن از بلندگو پخش شد

گفتی

از چه نگرانی؟؟

مــــــــــــــــــــــــن

با همه‌ی حمایتم

با همه‌ی پروردگاری‌ام

ولـــیّ شما هستم ...

و شما را کافی نیست که من ولیّ‌تان باشم؟؟

به من ایمان داشته باش

تا تو را از تاریکی ها برهانم

و به تماشای خودم بنشانم ...


+ الله ولیّ الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور

++ شکر برای بودنت .. با همه‌ی نبودن ِ من ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



شب فرو می‌افتد

و من تازه می‌شوم

از اشتیاق بارش ِ شبنم

نیلوفرانه

به آسمان دهان باز می‌کنم

ای آفریننده‌ی شبنم و ابر!

آیا تشنگی مرا پایان می‌دهی؟

تقدیر چیست؟

می‌خواهم از تو سرشار باشم ...


#سلمان هراتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست

می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست ...


اول سیرزار

بعد بین الحرمین ...

شاید هم چند کیلومتر قبل تر ...  رسیدم پیش خودت 


+ و قسم به رشته‌ها، آنگاه که به حسین (سلام الله علیه) ختم می‌شوند.


++ آن دوشنبه شب را هرگز فراموش نخواهم کرد،

آنجا که خنکای شب ِ قله‌زو با گرمای تن های عرق کرده‌مان آمیخته می‌شد

و سلام‌هایمان، غرق در تمنا بود ... همـــــــه با یک هدف، با یک تمرکز، با یک امید ...

آنجا که با همه‌ی پلیدی‌هایم بین همه ی خوب ها بودم و تـــــــو ... یک لحظه... نگاهم کردی و ... امضا کردی...

همان یک لحظه،

برای دنیا و آخرتم کافیست ... اگر بدانم.


+++ آه ... بغض ... اشک ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۰
نقطه