184
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این را مینویسم تا برای همیشه یادم بماند
طعم شیرین ِ توکل کردن به تو را...
.
ساعتها فکر کرده بودم
تحلیل کرده بودم
مشورت...
در نهایت به یک درست رسیدم
وقتش بود که به دانستههایم عمل کنم
وقت امتحان رسیده بود...
.
ترس بود و دلهره،
از اینکه شاید زبانم را نفهمند
یا بفهمند اما قلب نازنینشان ناراضی باشد
از اینکه مجبور شوم به تلاوت تکرار یک اشتباه..
.
گفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
رب اشرح لی صدری
و یسر لی امری
واحلل عقدة من لسانی
یفقهوا قولی
و همه چیز را سپردم به تو..
.
رفتیم نشستیم مقابلشان و هرچه در دلمان میگذشت را روایت کردیم
ساده و صادقانه.
.
حرفها را تو بر زبانم میراندی پروردگارم
وگرنه من که لالترین ِ بندههات بودهام!
و بعد از دهانم خارج نشده، بر دلشان مینشاندی
که این چنین موج رضایت را میشد در چشمهایشان دید..
هرگز گمان نمیبردم به همین سادگی باشد!
.
و قصهی توکل به تو،
همینجا تمام نمیشود که!
نه فقط رضایت بدهند
که برایمان دعای خیر هم بکنند و در قلبشان عزیزتر شویم...
.
به یقین، کافیست که تو وکیلمان باشی
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
.
و من، که من هستم
همان رازها که در دل شب برایم بازگفتی را
نشانه میگیرم
که از تصمیمم رضایت داشتهای...
.
امشب
نه به قدر منی، که من هستم
بلکه به قدر تویی، که تو هستی بود...
یادم بماند امشب را.
.
+ پیداتر از این شدن چگونه؟