الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...

تو که ناگفته‌هایم را هم می‌دانی، مینویسم تا خودم فراموش نکنم، این روزهای پررنگ حضورت را ...

الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...

تو که ناگفته‌هایم را هم می‌دانی، مینویسم تا خودم فراموش نکنم، این روزهای پررنگ حضورت را ...

الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...
تخته وایت‌برد
بسم الله الرّحمن الرّحیم

نجوا تنها از سوی شیطان است؛
می‌خواهد با آن مومنان غمگین شوند...
پس مومنان تنها بر خدا توکل کنند.
آهای شیطان!
گوش ِ دلم جای وز وز های تو نیست؛
بی خود وقتت را هدر نده
نمی‌فهمی؟ همه چیز را به خــــــدا ســپرده‌ام
به نعم‌المولایم و نعم النصیرم ...
****** برنامه‌ی ج.ا ******
نیکی و مهربانی با پدر و مادر
مراقبت بر اعمال
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۲/۱۱
    192
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    191
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    190
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    189
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    188
  • ۹۸/۰۴/۰۲
    187
  • ۹۸/۰۳/۲۸
    186
  • ۹۸/۰۳/۱۲
    185
  • ۹۶/۰۸/۳۰
    184
  • ۹۶/۰۷/۰۲
    183


بسم الله الرّحمن الرّحیم



رمضان عزیز

 

دیدی چو خورشید از نظر، ماه خدا رفت ...

ماه صلاة و صوم و تسبیح و دعا رفت

ماه نخفتن تا سحر از شوق دلــدار

ماه خـــدا را یافتن با چشم بیدار ...

همچون نسیم مشک افشان بهاران

ماه امید و اخلاص و صفا رفت ...

 

الهـــــی الـــعــــفــــــو ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۸
نقطه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۰۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم




 

من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می‌رفت مرا هم به دل دریا برد ...

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد ...

خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه ز من نام نشان یکجا برد ...

 

علامه طباطبایی

 




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۰
نقطه
بسم الله الرّحمن الرّحیم




 

 

گفته بودی که بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

 

+ و این، سومین جمعه‌ی رمضان است که کم کم طلوع می‌کند ...

بگو بدانم غروب‌ش، همان غروب بی‌نظیر خواهد بود؟

همان غروبی که دل دیگر گرفته نیست ؟؟

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۳۲
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



ففرّوا الی الله ...

نکند دنیا و آرزوهایش

آن‌چنان مشغولت سازد که

از آغوش ِ من به سوی دنیا بگریزی ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۱
نقطه


ّبسم الله الرّحمن الرّحیم



می‌بینی که در خدا غرقی

و او همه‌جا بر تو محیط،

معذلک گمش کرده‌ای ...

در جستجویش هستی،

در دور دست آسمان‌هایش مجوی،

که او همین‌جاست ...

« نحن اقرب الیه من حبل الورید »

شریان در تو و با تو،

و تو با او،

و خدا از آن با تو نزدیک‌تر ...


این چه سحر شیطان است که او را نمی‌یابی ؟؟


 کتاب عبادت عاشقانه از آقای محمود حقیقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۸
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



سبحانک یا اللّـــــــــــه، تعالیت یا رحمــــان

اجرنا من النار یا مجیر ...

سبحانگ یا رحیـــــــم، تعالیت یا کریـــــــم

اجرنا من النار یا مجیر ...


+ امشب چه عاشقانه، مهدی مجیر خوانـَـد ...

با اشک دانه دانه، مهدی مجیر خواند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۳
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



سحرها،

با این نوا ...


حیف که این خونه، قابلیت پخش صوت نداره!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۵
نقطه
In the name of allah

 

Dear god,

Whenever I feel fed up with the world,

I find you right here, in my heart,

Standing by me …

That’s always you, lighting up my world …


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۷
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

نشسته‌ام اینجا، روی پشت‌بام، نزدیکی‌های آسمان!

هیچ حسی قشنگ‌تر از الان نیست،

که یک جای دنج، تاریک و ساکت، و تنهای تنها، که فقط تــــــــــو باشی،

دراز بکش‌م و به آسمان پرستاره (برای ما شهرنشین‌ها، ده تا ستاره یعنی خیلی!) خیره شوم

و فکر کنم ...

 

دارم به این بیست و سه سالی که گذشت فکر می‌کنم ....

به همه‌ی روزهایی که پشت سر گذاشتم ...

راستش خدا، اینجا که جز من و تو کسی نیست، بگذار اعتراف کنم؛

هرچه می‌گردم توشه‌ام را خالی می‌بینم

و شانه‌هایم را سنگین از گناه ...

 

چه بسیار زمان‌هایی که داشتی نگاهم می‌کردی و فراموش کردم

چه بسیار عهدهایی که بستم و شکستم

چه بسیار قرارهایی که تو آمدی و من هربار سر قرار حاضر نشدم

چه بسیار وقت‌هایی که گفتی گام‌های شیطان را پیروی نکن و من گوش‌هایم را گرفتم و دنبالش رفتم

و ...

و بی‌شمارند بارهایی که من، بنده‌ی ناسپاس و توبه‌شکسته‌ات

خسته و زخمی و دل‌سرد

دوباره به آغوشت پناه آوردم

و تو هربار پروردگارانه قبول‌م کردی

و بال‌های رحمتت را برایم گشودی

هر بار نوازش‌م کردی و گفتی:

 

"می‌دانستم که برمی‌گردی

گفته بودم نرو، گفته بودم آسیب می‌بینی

زخمی شدنت را نمی‌خواستم، اما چه می‌شود کرد

نمی‌توانم دست و پای‌ت را ببندم، تو اختیار داری خودت انتخاب کنی

اشکالی ندارد، می‌شناسمت، تو هرگز از روی عناد نافرمانی نکرده‌ای

گاه غافل می‌شوی، گاه آرزوهای دراز مشغولت می‌کنند، گاه به کم راضی می‌شوی، گاه ...

ولی می‌دانم، دوستم داری ...

حالا دیگر سرت را بالا بگیر، من بخشیدمت،

یادت باشد در عرش من، همیشه برای‌ت جا هست،

یادت باشد یک نفر اینجا، همیشه نگران و منتظرت هست ..."

 

و من مات و مبهوت مهربانی‌ات می‌شوم

و شرمسار از اینکه چه بد عبدی هستم ...

 

اما، خدایا تا کی می‌شود این چنین درجا زد؟؟

تا کی می‌خواهم خواب بمانم؟ چرا درک نمی‌کنم مجال درنگ نیست؟؟

چرا نمی‌فهمم فرصت کوتاه است و راه طولانی و توشه‌ام کم ؟؟؟؟؟

چه راه‌ها که باید تا به حال می‌پیموده‌ام ولی هنوز اندر خم یک کوچه‌ام ...



امشب، در آغاز بیست و چهارمین سال از این فرصت،

دارم تصمیماتی جدید می‌گیرم ...

و تو، تنها یار و یاورم در این مسیر هستی ...


الــــــهی انت کما احب، فاجعلنی کما تحب و ترضی ...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۱:۵۸
نقطه