158
چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ب.ظ
بسم الله الرّحمن الرّحیم
رشتهای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطرخواه اوست ...
اول سیرزار
بعد بین الحرمین ...
شاید هم چند کیلومتر قبل تر ... رسیدم پیش خودت
+ و قسم به رشتهها، آنگاه که به حسین (سلام الله علیه) ختم میشوند.
++ آن دوشنبه شب را هرگز فراموش نخواهم کرد،
آنجا که خنکای شب ِ قلهزو با گرمای تن های عرق کردهمان آمیخته میشد
و سلامهایمان، غرق در تمنا بود ... همـــــــه با یک هدف، با یک تمرکز، با یک امید ...
آنجا که با همهی پلیدیهایم بین همه ی خوب ها بودم و تـــــــو ... یک لحظه... نگاهم کردی و ... امضا کردی...
همان یک لحظه،
برای دنیا و آخرتم کافیست ... اگر بدانم.
+++ آه ... بغض ... اشک ...
۹۴/۰۷/۰۸