الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...

تو که ناگفته‌هایم را هم می‌دانی، مینویسم تا خودم فراموش نکنم، این روزهای پررنگ حضورت را ...

الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...

تو که ناگفته‌هایم را هم می‌دانی، مینویسم تا خودم فراموش نکنم، این روزهای پررنگ حضورت را ...

الهی؛ راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی ...
تخته وایت‌برد
بسم الله الرّحمن الرّحیم

نجوا تنها از سوی شیطان است؛
می‌خواهد با آن مومنان غمگین شوند...
پس مومنان تنها بر خدا توکل کنند.
آهای شیطان!
گوش ِ دلم جای وز وز های تو نیست؛
بی خود وقتت را هدر نده
نمی‌فهمی؟ همه چیز را به خــــــدا ســپرده‌ام
به نعم‌المولایم و نعم النصیرم ...
****** برنامه‌ی ج.ا ******
نیکی و مهربانی با پدر و مادر
مراقبت بر اعمال
آخرین مطالب
  • ۹۹/۰۲/۱۱
    192
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    191
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    190
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    189
  • ۹۸/۰۵/۱۳
    188
  • ۹۸/۰۴/۰۲
    187
  • ۹۸/۰۳/۲۸
    186
  • ۹۸/۰۳/۱۲
    185
  • ۹۶/۰۸/۳۰
    184
  • ۹۶/۰۷/۰۲
    183

بسم الله الرّحمن الرّحیم



چقدر دلم برای نوشتن از تو و برای تو تنگ شده بود...

خدای من!

امروز که آمدم اینجا، متوجه چیزی شدم... اینکه مرا برده‌ای!

درست همان روزها بود که دستم را گرفتی و قدم قدم راهم بردی و نشاندی‌ام در مجلسی که بهتر و بیشتر و عمیق‌تر بشناسمت..

گفتی من عرف نفسه فقد عرف ربه.

ما انا یا رب و ما خطری؟

چقدر لطف‌هات بی‌شمارند پروردگارم...

آخر من کجا و همنشینی با این آدم‌های نازنینت کجا؟

اوهوم... درست که انا انا، اما خب، انت انت... با کریمان کارها دشوار نیست.

چقدر کلمه توی ذهنم هست که با تو بگویم،

از ابوحمزه‌ی امام سجاد و شعبانیه‌ی امام‌ علی علیهم‌السلام عاریه گرفته‌ام...

یا نه، اول‌ها عاریه بود، اما الان از نقطه‌ای عمیق و ریشه‌دار در دلم برمی‌آید...

انگار کاشته شده است،

جوانه زده است،

و ریشه کرده است،

انگار شده است بخشی از وجودم...

اما خب ... راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی.


عزیزترینم! می‌دانم که می‌دانی که دوستت دارم.


+  "عزیزم" خطاب کردنت را از سردار عاریه گرفته‌ام... یا نه، عاریه بود...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۱۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



خدای من!

تو مرا میشناسی، بهتر از خودم، بهتر از هر کسی

حالم اینجا بد است.

مرا ببر، به آنجا که جز خیالت

فکری دگر نباشد.


خسته ام. خسته. دیگر نای ایستادن هم ندارم.. پایی نمانده که بیایم... خودت ببرم. 

ببر...


+ "آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



هر دم امتحان میشویم.

و من، زخمی ِ یک امتحان، خودم را میانه‌ی امتحانی دیگر می‌یابم...

اینجا که الان ایستاده ام.. یا نه افتاده ام،

انگار که دیگر آخر خط است و راه نجاتی نیست!


فقط نمیدانم که کدام سلول هنوز زنده است و آنقدر جسارت دارد که مقابل این حجم ناامیدی فریاد میزند:

انت اکرم من ان تضیع من ربیته...


+ تا این ندا نمرده ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



.

.

.

.

.

.

.

.

.

+ غم دل با تو چه گویم که تو آگاه تری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۱
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



چند روز پیش نمی دانم بحث چه بود که گفت ماه رمضون همین دو ماه پیش بود دیگه! 

و من حس میکردم انگار سال ها از آخرین ماه رمضان گذشته.. 

یعنی روحم آنقدر سنگین بود که انگار نه انگار تنها دو ماه پیش از حوض زلال ماه رمضان بیرون آمده...


+ بروم فاتحه بخوانم برایش. 

بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله رب العالمین. الرحمن الرحیم. ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۰
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



دو شب میشود که در خواب، روحم را حسابی آشفته و غمگین از حال و روزش میبینم.

سه هفته ای از ماه رمضان میگذرد و حسابی از شیطان کتک خورده ... آن هم بعد از یک ماه مهمونی مفصل و نورانی.

درمانده است؛ که چه میخواست و چه شد... چقدر ناجوانمردانه با مولایش تا کرده است... 

حتی یک شب بیدار نشده، خلوت نکرده، اصلا نماز درست و حسابی نخوانده ... خودت که عالمی به حال و روزش ...


یک شب خواب دیدم در اتاقی را باز کردم، وارد نشدم و از همان دم در داشتم آقایی را از پشت سر می‌دیدم که مشغول نماز است. 

می‌دانستم که این آقا، حضرت مهدی علیه السلام است.

نشسته بود. انگار نمازش تمام شده بود.

من به پهنای صورت اشک میریختم و سرافکنده بودم... حس میکردم آقا از من دلخور هستند.

آن مرد توی خواب میدانست من دم در ایستاده ام، همانطور که پشت به من نشسته بود، چیزهایی هم گفت که البته یادم نمانده. اما رویش را برنگرداند...

من فقط گریه میکردم و بعد انگار جوابم را گرفته باشم، یا کاری برای انجام دادن بهم گفته باشند، در اتاق را بستم و دیگر چیزی یادم نیست.


روز بعدش هم خواب دیدم رفته ام حرم امام رضا علیه السلام، از یک در مخصوصی رفتم؛ این در انگار معروف بود به اینکه

همیشه یک گروه خاص دم این در می ایستادند و عرض ادب میکردند، ساعت ها می ایستادند... (بعد از خواب هرچه فکر کردم که کی بودند، یادم نمیومد)

با خودم گفتم من هم میروم قاطی شان، یک گوشه می ایستم، امام رئوف جدایم نمیکند، من را هم قاطی آنها میپذیرد..

رفتم بایستم، نمیتوانستم، گریه امانم نمیداد، آنها دست به سینه بودند یا دست هایشان را مودب پایین انداخته بودند،

اما من نمیتونستم.. دستم را به دیوار حرم گرفتم که نیفتم.. فقط گریه میکردم و با آنها هم نوا شده بودم...

شعرهایی شبیه به 

"بر در و دیوار حریمت، جایی ننوشته است گنهکار نیاید" 

و 

"آمده ام ای شاه پناهم بده..."

میخواندیم.



+ من درستش میکنم... قول میدهم تمام سعیم را بکنم که جبران کنم... فقط تو تنهایم نگذار و کمکم کن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۸ ، ۱۱:۵۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



خدای من!

اول اینکه چقدر خوب شد که اینجا دوباره تبدیل به یک خلوتگاه دونفره شد... :)


امروز مقاله را برای ژورنال فرستادم، خدایا! از آنجا که همیشه و همواره در همه مراحل زندگی ام حامی و پشتیبانم بوده ای، یقین دارم اینبار هم خودت وکیلم میشوی...

خدایا... این نتایج و کارهای علمی کم و اندک را به ثمر برسان و زیاد کن و مبارک... الهی آمین.

خدای خوبم! کافیست که تو مولی و یاورم باشی... 


+ الهی به امید تو.. فقط تو ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۳۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



خدای من!

این روزها بیش از پیش ضرورت خلوت و مناجات و پناه گرفتن در  آغوشت را میفهمم؛ اصلا این سحرهای ماه مبارک که دارد کم کم بساطش جمع میشود، برایم حس و حال و رزقی داشت که وصف ناشدنی ست... هرچند، میدانم خدایا! که تنها شاید به قدر نقطه ای از رزقی که میشد از این لحظه ها برداشت، بهره برده ام. چقدر میخواهم که این خلوت ادامه دار شود.. رمضان که میرود و جز اینکه با اشک و افسوس بدرقه اش کنم چاره ای ندارم؛ اما خدا کند عادت خلوت هایش را برایم بگذارد.

راستش را بخواهی، این روزها بیش از پیش به جبران کردن تو امید بسته ام و احتیاج دارم... این روزها بیش از پیش کم بودنم را و فقیر بودنم را میبینم و حس میکنم.


خدای من! من خیلی کمم.. خیلی هیچم.. ضعیفم و جز تو پناهی دارم مگر؟ الی من یذهب العبد الّا الی مولاه؟ خودت داری جایگاه برخاستن این کلمات را میبینی و میدانی ام.

من خیلی ستم کرده ام.. به خودم .. به همه.. که میتوانستم خیلی بزرگتر باشم و مبارک تر باشم، اما نبوده ام.. کم گذاشته ام..

حالا بگو اگر تو جبران نکنی، این حجم تباهی را چه کسی میتواند اصلاح کند؟

من یاد گرفته ام. خودت یادم داده ای یعنی.. که با همه ی دواهی العظمی و گستاخی ها و عصیت جبار السماهایم، باز بیایم مقابلت بایستم و سر به زیر و عذرخواه، فاقبل عذری بگویم و بعد متوسل شوم به انا انا و انت انت ... و آنقدر حال ناخوشم را نشانت دهم که رحمم کنی و عذرم را بپذیری؛ آنهم نه اینکه من استحقاق چنین لطفی پیدا کرده باشم.. نه! هرگز! من حتی استحقاق ندارم که بشنوی ام. می‌پذیری چون خوب میدانم چــــــــــــــــقدر پیامبرت را دوست داری...

این رجاست و خوفش همه ی آنجاهایی ست که می‌گویم نکند از چشمت افتاده باشم... نکند ...

من یاد گرفته ام، ته امیدم فقط عفوت نباشد.. که صفح باشد و بعد تبدیل و جبران هایت را بگیرم... که جز اینگونه تمنا داشتن در شان هیچ کدام از اسم هایت نیست...


+ خدای من!

قسم به صفر و یک ها و آنچه اینجا ثبت شد... که دستم را بگیر و از این مرداب خسارت بیرونم بکش.. تا دفن نشده ام... بعد آنقدر رشدم بده تا طوبا شوم.


++ خدای من!

همه‌ی اینها به کنار! "دوستت دارم."

و اگر بتوانم تنها یک قول بدهم، این است که ... حتی اگر جور دیگر بخواهی، اگر یک روز رسوایم کنی و امرت بی الی النار، اگر دورم کنی و اجازه دیدار آنها که سخت دلتنگشان هستم را ندهی؛ "لا خرج حبک من قلبی"... انا لا انسی ... لا انسی... لا انسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این را می‌نویسم تا برای همیشه یادم بماند 

طعم شیرین ِ توکل کردن به تو را... 

.

ساعت‌ها فکر کرده بودم

تحلیل کرده بودم

مشورت... 

در نهایت به یک درست رسیدم

وقتش بود که به دانسته‌هایم عمل کنم

وقت امتحان رسیده بود... 

ترس بود و دلهره، 

از اینکه شاید زبانم را نفهمند

یا بفهمند اما قلب نازنینشان ناراضی باشد

از اینکه مجبور شوم به تلاوت تکرار یک اشتباه.. 

گفتم

بسم الله الرحمن الرحیم 

رب اشرح لی صدری

و یسر لی امری

واحلل عقدة من لسانی

یفقهوا قولی

و همه چیز را سپردم به تو.. 

رفتیم نشستیم مقابلشان و هرچه در دلمان میگذشت را روایت کردیم

ساده و صادقانه. 

حرف‌ها را تو بر زبانم می‌راندی پروردگارم

وگرنه من که لالترین ِ بنده‌هات بوده‌ام! 

و بعد از دهانم خارج نشده، بر دلشان می‌نشاندی

که این چنین موج رضایت را می‌شد در چشم‌هایشان دید.. 

هرگز گمان نمی‌بردم به همین سادگی باشد!

و قصه‌ی توکل به تو، 

همینجا تمام نمی‌شود که! 

نه فقط رضایت بدهند

که برایمان دعای خیر هم بکنند و در قلبشان عزیزتر شویم... 

به یقین، کافیست که تو وکیل‌مان باشی

و من یتوکل علی الله فهو حسبه

و من، که من هستم

همان رازها که در دل شب برایم بازگفتی را

نشانه می‌گیرم

که از تصمیم‌م رضایت داشته‌ای... 

امشب

نه به قدر منی، که من هستم

بلکه به قدر تویی، که تو هستی بود... 

یادم بماند امشب را. 

+ پیداتر از این شدن چگونه؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۰۳:۳۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



پر از درد بودم

پر از آه

پر از بغض

سرم سنگینی می‌کرد روی شونه‌هام؛

حس کاغذ چرکنویسی را داشتم که در مشت‌های محکمی مچاله شده؛

خوابیدم ...





برای نماز که بیدار شدم، 

هیچ اثری نبود از آن همه فشار... 

آرام بودم و سبک.


انگار تمام مدتی که خواب بودم

دست های لطیفی روحم را در آغوش کشیده بود

و دانه دانه زخم‌هایش را التیام داده بود...

در گوشش خوانده بود که

"نگران چه هستی؟؟

من همیشه کنارت، و نگه‌بانت هستم..."

و آن ‌وقت که خوب آرام‌ش کرده بود،

دوباره گذاشته بودش در کالبد دنیایش.


خدایا شکرت برای نعمت شب ... و برای اینکه همیشه بیدار و پرستارم هستی ...


+ لا تاخذه سنة و لا نوم

++ و جعل اللیل سکـنــا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۱:۱۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



هوم ..

کسی هست در این جاده

که دوستم دارد

و سخت برای من، برای خود ِ من

دلتنگ است ...


و من برای او

دلتنگ تر ...


باید که برگردم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



گفتی: «و عباد الرحمن ... الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما»

بعد نشاندی ام تا ادامه اش را بخوانم، گفتی: «و آنان که هرگاه به آیات پروردگارشان تذکر داده شوند، کر و کور در آن ننگرند»

و در ذهنم این سوال نشاندی که: «کر و کور مصداق چه رفتارهایی هست؟؟»


بعدتر که قرآن قبل از اذان ظهر از رادیو پخش میشد، باز گفتی:

«میگوید: ای پروردگار من! چرا مرا نابینا محشور کردی در حالیکه من بینا بودم؟ ...

میفرماید: آنگونه که آیات ما برای تو آمد، و تو آنها را فراموش کردی، امروز هم تو فراموش خواهی شد...»

و ادامه دادی:

«... و من ءانائ الیل فسبح ...»


و ارتباط همه ی اینها را آن زمان فهمیدم که همان شب، دوباره از رادیو صدایت در گوشم پیچید:

«...والذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما»


+ نقطه چقدر ناقابل است برای این همه صبوری و شکیبایی ات به پای غفلت هایش ...

++ من به خوبی، این تربیت کردن و هدایت های آن به آنت را میفهمم ... شکـــــــــر پروردگارم ... شکـــــــــــــــــــر برای این همه کرم ...

+++ فلم ار مولی کریما ... اصبر علی عبد لئیم منک علیّ ... یا رب ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



قسم به پرستو
آنگاه که جفتش می میرد
و تنها به آشیانه باز می گردد
چه غروبِ غریبی

قسم به کرم شب تاب
آنگاه که از پیله بیرون می آید
و با نسیم هم آغوش می شود
چه پروازی

قسم به خورشید
آنگاه که تو بر آن می تابی
چه تلالویی
قسم به همه دانه ها
آنگاه که در خاک می میرند
و در نور متولد می شوند
چه رستاخیزی

قسم به ساقه ای که در باد می شکند
آنگاه که از ایشان جز خاکستری
برجای نمی ماند
قسم به تمامی آیینه ها
آنگاه که در برابر آب قرار می گیرند

قسم به لطافت

قسم
میدانم
که میدانی
دوستت دارم

مسیحا بزرگر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۴
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



پروردگارم

می‌بینم که اطرافم

از هرسو

تا بی‌نهایت

پر است از حکمت‌ت، رحمت‌‌ت، هدایت‌ت ...

و من در این میان،

- چنان ذره‌ای که در اتمسفر فرا گرفته شده‌ست -

معلقم ..

مبهوت ِ طرح‌هایی که برایم ریخته‌ای...


این‌بار چه پیامی گنجانده‌ای؟

چه چیزی را باید بفهمم؟!


هوم،

تو شکننده‌ی عزم‌های راسخی ...

اما این را که قبلا بارها نشانم داده‌ای.

می‌دانم که جز این، پیام دیگری هم نهفته‌ست

خلوتی باید

که فکر کنم و رمزگشایی ...


به راستی

منظورت چیست؟ ...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



داغ تو دارد این دلم،

جای دگر نمی‌شود ...


+ بدخواب شده‌ام

اشتها هم ندارم

خاطرات‌ ِ تو شده‌ست خواب و خوراکم

و امان از دلتنگی ... امان ...


++ نقطه را ببین که شبیه اشک شده ... آه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۸
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



 

تبدیل، یک شکل ندارد، که آن شکل هم مستقیم باشد.

تنها یکی از اشکالِ تبدیل، شکل ِ بی واسطه است.

شکل های دیگر ِ تبدیل، آنقدر ساده نیست که درک آنها به سادگی مقدور شود.

عمیق تر از اینکه هستی شو، تا هر تبدیلی را به درستی درک کنی...

من، در دشوارترین لحظه های زندگی، و در اوج ِ خستگی و واماندگی،

کلامی از مولایم علی را به یاد می آورم،

لرزش از زانویم می رَوَد،

تردید از قلبم،

نا امیدی از روحم...

من، بارها و بارها، کلام علی را کاسه ی آب کرده ام،

تکیه گاه کرده ام،

عصا کرده ام،

نیرو کرده ام،

داروی مُسکِّن کرده ام و سرپناه...


+ «مردی در تبعید ابدی»، نادر ابراهیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



یک سال شده

ولی

انگار همین دیروز بود که

آسمان آمده بود پایین

لابه‌لای انگشتانم ...

خیلی نزدیک!


+ با چه سرعتی می‌گذرد این عمر ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



نه نیازی هست به نگاه فلسفی پیچیده

و نه منطق و برهان و استدلال‌های آن‌چنانی


نه تفصیل و توضیح و شرح های چند جلدی می‌خواهد

و نه قلم ادبی و فصیح ...


به همین وضوح، به همین سنگینی:


یا رازق الطفل الصغیر

یا راحم الشیخ الکبیر

یا جابر العظم الکسیر ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۳
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



مثلا یکی از همین سحرهایی که نشسته‌ام روبروی تو

نه کنار تو.. نه شاید هم در تو .. نمی‌دونم هرچی،

و خیره شده‌ام به آسمان سیاه و ستاره‌ها و ماه

و با تو دلانه‌هایم را می‌گویم و تو می‌شنوی‌ام و نوازشم میکنی؛


یکدفعه مثل این کارتون‌های خیالی دوران کودکی‌ام

یک سفینه بیاید صاف بالای سرم بایستد؛

- سفینه‌ای که از جانب تو باشد و تو مامورش کرده باشی که بیاید و مرا بدزدد! -

بعد یک باریکه نور نقره‌ای شاید هم طلایی از سفینه تا من ایجاد شود

و من با همان سر و وضع آشفته‌ام، با بهت توی چشم‌هایم و با مفاتیح خیس بین دستانم

کشیده شوم بالا ...

بعد هم سفینه‌ات با سرعتی مافوق نور حرکت کند

به ناکجا

و من کنده شوم، از جسم

و بشوم نور

و بشوم تو

بی هیچ حجابی

آه ... خدای من ...


مثلا، مرا ببری تا خودت و دیگر هیچوقت به این کره‌ی خاکی‌ات برنگردانی‌ام.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم


 

أَزِفَتِ الآزِفَةُ ﴿٥٧﴾

آنچه باید نزدیک شود،

بســــیار نزدیک شده است ...

لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ ﴿٥٨﴾

و هیچ‌کس

جز خدا

نمی‌تواند سختی‌های آن را برطرف سازد

أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ ﴿٥٩﴾

آیا از این سخن تعجب می‌کنید؟

وَتَضْحَکُونَ وَلا تَبْکُونَ ﴿٦٠﴾

و می‌خندید

و نمی‌گریید؟؟

وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ ﴿٦١﴾

و پیوسته

در غفلت به سر می‌برید؟

 


+ از این واضح‌تر؟؟ چرا بیدار نمی‌شوم؟

++ فلها الویل ان لم تغفرلها ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۲
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



آه که دلم برای سحرهای با تو بودن چقدر لک زده ...

سحرهای ساکت و خلوت

پر از تو ...


آن لحظه هایی که از شر دیوارها و حجاب های اتاقم به پشت بام فرار میکنم

ابوحمزه را پلی میکنم

زانوهایم را بغل میگیرم

به آسمان زل میزنم و

تو را تماشا میکنم؛

آن لحظه هایی که میخواهم ابوحمزه را زمزمه کنم و نمی‌توانم ...؛

آن لحظه ها را با هیچ حسی عوض نمیکنم مولایم...


+ آن لحظه ها را تا در این دنیا هستم، از من نگیر.

++ کانی بنفسی واقفة بین یدیک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



چقدر عشق‌ت عمیق است پروردگارم!

و من آن ماهی ِ قرمز ِ کوچک

حیران ِ اقیانوس توحیدت

رقصان و معلق در میان کف‌های اموا‌ج‌ش ...


و تو می‌خواهی

این ماهی ِ قرمز ِ کوچک

تنها،

در خلوت،

بی تعلق،

سبک و رها،

دل به آب بزند

و تا عمق این اقیانوس شنا کند ...


+ ماهی‎ات، هنوز شناگر خوبی نیست... ببخش که مدام به کف‌های روی آب چسبیده است و از عمق واهمه دارد...

++ تو هرکه را بیشتر دوست می‌داری، تنهاتر می‌خواهی‌اش ... فقط برای خود ِ خودت ...

+++ آهــــــ که چه زیبا عاشقی می‌کنی ... چه دلنشین است این معناها، این جبرهای نهفته در دل اختیارها، این بودنت و جریان داشتنت ... آهـــ


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۱
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



الهنا

هب لنا قلبا یدنیه منک شوقه

و لسانا یرفع الیک صدقه

الهنا

و الهمنا و لها بذکرک الی ذکرک

الهنا

بک علیک الا الحقتنا بمحل اهل طاعتک

الهنا

هب لنا کمال الانقطاع الیک

و انر ابصار قلوبنا بضیا نظرها الیک

الهنا

و الحقنا بنور عزک الابهج

فنکون لک عارفا و عن سواک منحرفا و منک خائفا مراقبا ...


+ وقتی از فردیت به زوجیت میرسی،

هرچه "ی" بود، "نا" می‌شود ...

و حتی قبل از خودت،

برای او می‌خواهی.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۲۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



الهی

لو اردت هوانی لم تهدنی ...


چقدر دلم را گرم می‌کند این کلمات

وقتی خودم را دور و گم می‌یابم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۱۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



پدر

با چه سوزی شعباینه را بر زبان جاری ساخته اید

که چنین قدرتی در آن نهفته است؟

قدرتی که دل ِ مرده‌ی من را

از زیر این همه گرد و غبار غفلت 

بیرون می‌کشد و زنده می‌کند و آتش می‌زند؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



 

چقدر این روزها

معنای

یا من یعطی الکثیر بالقلیل را

بیشتر می‌فهمم ...

 

حالا دیگر

همه‌ی سلول هایم تو را اینگونه می‌خوانند؛

یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه تحننا منه و رحمة ...

 

هوم ...

من هرگز

تو را نشناخته‌ام

و نخواهم شناخت

آنگونه که هستی ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



شیرین‌تر از شای‌های عراقی

و دلچسب‎‌‌‌‌‌تر از فرنی‌های داغ در سرمای سحرها،

آن فرستاده‌ی نازنین‌تان بود؛

در دل شب

با پیام‌هایی که برای‌م داشت

در میان سردی هوای دل‌م ...


وه که چه گوارا بود!


+ خاندان کرم، چه آغوش ِ پذیرایی دارند، حتی برای نقطه‌های سیاه ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



راستی،

آب به خیمه نرسید،

فدای سرت، فدای سرت ...


+ هرچه نزدیک‌تر می‌شدیم،

قدم‌ها آهسته‌تر و مودب‌تر می‌شد

و ثانیه‌ها، کندتر ...

گویا،

حرکت ِ همه‌ی جنبده‌ها، روی صحنه آهسته بود!

چرا؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



و حالا تاریخ زندگی‌ام را

به دو دوره می‌شکنی؛

قبل از کربلا،

بعد از کربلا ...


از اینجای تقویم به بعد،

جمعه‌ها عطر دیگری دارند

و غروب‌ها رنگ دیگری

و آب، طعم دیگری ...


ندبه‌ها و کمیل‌ها بیشتر پدر و دخترانه می‌شوند

و نخل، درخت مورد علاقه‌ام ...

کاش توی اتاقم، به جای این همه حجاب، یک چاه داشتم و یک نخل ...

آه پدر... چقدر سوز دارد این دوری ...

گرچه تمام  ِ من،

کنار همان ستون

رو به روی م ح ر ا ب تان

هنوز افتاده است ...

گاه مبهوت

گاه ... آه...


از اینجا به بعد،

پنج‌شنبه شب‌ها

چیزی کم دارد؛

چیزی با بوی سیب ...


از اینجا به بعد،

تپه‌ها حرف می‌زنند

دره‌ها، روضه می‌خوانند...

و رودها، نوحه سر می‌دهند...


از اینجا به بعد،

همه چیز ِ این زندگی فرق دارد،

یعنی

باید فرق داشته باشد ...


+ و چه خوب اولویت‌ها را نشانم می‌دهی ...

وقتی از اینجا به بعد،

اولویت‌ها هم فرق دارد ...




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



شاید دعای هر شب قدر و هر عرفه و هر روز و شب‌م

فرصتی برای استجابت پیدا کند ...

چه مستجاب شدنی ...



+ فَإِذَا کانَ عُمْرِی مَرْتَعاً لِلشَّیطَانِ فَاقْبِضْنِی ...

آمــــــــــــــــــــــــــــین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



باید

میان چادر آن پیرزن مأجورین مأجورین گو

یا بین دست‌های پینه بسته‌ی آن جوانمرد عراقی

یا پشت اعتقاد عمیق آن نوجوان سرطانی

قایم شوم!


اصلا مرا خوانده‌ای

که در هر قدم

از خجالت

آب شوم ...


و آب در این سرزمین
تا ابد شرمنده خواهد بود ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



دنیا تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌شود

تا آنجا که

سفر بایدت

در عالمی دیگر ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۱
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



نگران بودم؛

نگران شکست خوردن

گم شدن و فرو رفتن

در انبوه وسوسه ها

و به دور از ریسمان ها ...

گفتم و گفتم و گفتم

دلیل و منطق آوردم برای نگرانی ام

مثال ها زدم

مقایسه کردم

دلهره آمد سراغم

سرگیجه گرفتم

ترسیدم

تردید کردم

درمانده شدم ...

.

.

.

قرآن از بلندگو پخش شد

گفتی

از چه نگرانی؟؟

مــــــــــــــــــــــــن

با همه‌ی حمایتم

با همه‌ی پروردگاری‌ام

ولـــیّ شما هستم ...

و شما را کافی نیست که من ولیّ‌تان باشم؟؟

به من ایمان داشته باش

تا تو را از تاریکی ها برهانم

و به تماشای خودم بنشانم ...


+ الله ولیّ الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور

++ شکر برای بودنت .. با همه‌ی نبودن ِ من ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



شب فرو می‌افتد

و من تازه می‌شوم

از اشتیاق بارش ِ شبنم

نیلوفرانه

به آسمان دهان باز می‌کنم

ای آفریننده‌ی شبنم و ابر!

آیا تشنگی مرا پایان می‌دهی؟

تقدیر چیست؟

می‌خواهم از تو سرشار باشم ...


#سلمان هراتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست

می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست ...


اول سیرزار

بعد بین الحرمین ...

شاید هم چند کیلومتر قبل تر ...  رسیدم پیش خودت 


+ و قسم به رشته‌ها، آنگاه که به حسین (سلام الله علیه) ختم می‌شوند.


++ آن دوشنبه شب را هرگز فراموش نخواهم کرد،

آنجا که خنکای شب ِ قله‌زو با گرمای تن های عرق کرده‌مان آمیخته می‌شد

و سلام‌هایمان، غرق در تمنا بود ... همـــــــه با یک هدف، با یک تمرکز، با یک امید ...

آنجا که با همه‌ی پلیدی‌هایم بین همه ی خوب ها بودم و تـــــــو ... یک لحظه... نگاهم کردی و ... امضا کردی...

همان یک لحظه،

برای دنیا و آخرتم کافیست ... اگر بدانم.


+++ آه ... بغض ... اشک ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۰
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



چقــــــــــــــــدر راه هست که باید در خودم طی کنم

و لایه لایه، وجودم را زیر ذره بین اسم هایت قرار دهم.


می‌گویی

من رحمانم، رحمان باش؛

من صبورم، صبور باش؛

من ودودم، ودود باش؛

من حیّ‌م، حیّ باش؛

من جوادم، جواد باش؛

من هادی‌ام، هادی باش؛

من کریم‌م، کریم باش؛

مــــــــن الله‌م، مـــــــن باش ...


و م‌ن هنوز گرفتار ساده‌ها و پیش‌پاافتاده‌ها هستم! چه رسد به تجلی اسماءَت ...

با این همه ناخالصی، مانده‌ام از کدام شروع کنم؟!

و تازه این‌ها، آنهایی ست که می‌دانم

چه بسیار ناخالصی‌ها که در عالم خفیّ‌م پنهان شده‌اند...


و تا آیینه شدن، راه طولانی و فرصت کم.. آه .. من قلة الزّاد و طول الطریق ..


+ ساقی بده پیمانه‌ای، زان می که بی خویشم کند

بر حسن شورانگیز تو، عاشق تر از پیشم کند

سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا، بیگانه با خویشم کند ...


++ لازم نیست که ذنوب همه عوالم را داشته باشد. یک ماشین لازم نیست همه جایش خراب شود تا بایستد. ممکن است یک سیم از آن قطع شود و بایستد، یا باد چرخش کم شود و بایستد؛ همان طور که شیطان با یک کبر زمین خورد. آدم با یک حرص زمین خورد. پسر آدم با یک بخل ذلیل شد. یونس با یک شتاب ذلیل شد. ما که الحمدللَّه همه اینها را با هم داریم و احساس ندامتى هم نداریم!   (عین.صاد)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۱
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



تابستان باشد یا زمستان

فرقی نمی‌کند،

این عرق روی پیشانی باید همیشگی باشد

وقتی حضور ِ تو و گناه ِ من همیشگی است ...


+ شرم گناه و بغض گلوی و غم فراق؛

تا کی به دست این همه غم می‌سپاری‌ام؟

                                  - ناصر عرفانیان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۰
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



به اندازه‌ی هـــــــــــــــــزار ماه از تو دور شده‌ام؛

شب قدری باید،

که طولانی‌تر از هر شب یلدایی باشد،

به درازای هـــــــــــزار ماه راه قرب تو را پیمودن ...


+ و تو خوب راه و رسم ِ یک شبه نزدیک کردن را می‌دانی؛

یا مَن قَرّبنی و اَدنانی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۳
نقطه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم



... بـَـل یَـداهُ مـَـبـْـســوطـَــتان

یـُـنفِق‌ُ کیفَ یـَـشآء ...


چه خوب که با همممممه‌ی 

عظمت‌ت

قدرت‌ت

تدبیرت

و

مـــحـــبــت‌ت

احاطه‌ام کرده‌ای ..

نزدیک‌تر از رگ‌گردن ...

شریان در شریان ...


ای باسط الیدین بالرحمة ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



سنگین شده‌ام؛

خیلی ...


به یک هوای سبک نیاز دارم،

هوایی پر از مولای یا مولای ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۰
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



وجود ندارد

شیرین‌تر از لحظاتی که

نزدیک‌تر از رگ گردن بودن‌ت را

لمس می‌کنم ...


و چه حیف!

هنوز آنقدر وسیع نشده‌ام

که آن لحظات شیرین

ماجرای هرلحظه‌ی عمرم باشند ...


+ الهـــــــــی ... فسُرّنی بلقائک ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۹:۳۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



می‌پرسد چرا تو را می‌پرستم؟

:))))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۰
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



در احمق بودن دشمن همین بس

که خیال می‌کند می‌تواند

عشق حسین (سلام‌الله‌علیه) را

با اسید از دل‌ها بشوید ...


+ چشم‌ بگشایید و ببینید چه شوری موج می‌زند در تاسوعا و عاشورای امسال ...

++ این را هم بدانید مولای ما اگر قلبی را تسخیر کند، شما و هزاران مکر و حیله‌تان حریف‌ش نخواهید شد؛ امیری حسین و نعم الامیر ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۳ ، ۲۳:۳۰
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



مثل آشوبی که یک توفان به دریا می‌دهد،

درد، گاهی شکل زیبایی به دنیا می‌دهد ...

ابرها را می‌برد تا سینه‌ی دریا ولی

حسرت یک قطره باران را به صحرا می‌دهد

عشق با هفتاد خوانش امتحانت می‌کند،

سنگ هم باشی خودش را در دل‌ت جا می‌کند

یک نفر مثل تو عهدش را به آخر می‌برد،

یک نفر در ابتدای ماجرا وا می‌دهد ...


+ رویا باقری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۳ ، ۰۹:۴۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم




Autumn is creeping into my room,

reminding me of the pains ...

Young birds are flying the nest;

reminding me of goals, of roads ahead ...

Trees are all swaying in the wind

reminding me of empty hands ...


I'm staring at your blue - but rather dismal - sky

thinking of you ...

I'm all ears;

to hear something from you ...


Listen!

"THIS SILENCE IS DEAFENING"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



روح که زیر انبوهی از غبار غفلت و ذلت دست و پا می‌زند،

نمود ظاهری‌اش می‌شود همینی که راه گلو را بسته است؛

بغض را می‌گویم ...


اشک،

پاک‌ترین داشته‌ی آدمی‌ست؛

رابط مستقیم روح است در این قالب مادی

زبان روح است؛

وقتی می‌خواهد ناله کند از رنج جدایی ...


+ I'm not a body that has a soul, I'm a SOUL that has a body ...

++ I wonder how we sacrifice our SOUL and its eternal life for the well-being of this mortal body ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۹:۵۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



روزها پشت سر هم سپری می‌شوند

و در این میان

تنها تویی که می‌مانی ...

همیشه و هر لحظه

همین‌جا

در قلبم هستی

کنار غصه‌هایم، شادی‌هایم، لغزش‌هایم، توکل‌هایم ...


و من عاشق این روزهایی هستم که به بهانه‌ای

چه قبض

چه بسط؛

دست روحم را می‌گیری و می‌بری‌اش پیش خودت ...


+ هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

                                 باز جوید روزگار وصل خویش ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۹:۴۱
نقطه

In The Name of ALLAH

 

This is a story of your life, a movie starring you

What’s the next scene have for you to do?

Break apart the walls that keep you from being you

Walk towards the light

& don’t stop till you live your life

This is the time to try

As you fall, you’ll find that you can fly …

 

+ Theme music of “God’s not dead”

++ If only they knew how sweet Islam is …

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۴
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



پرنده‌ی بی‌بال نیز یک پرنده است ....

 و حتی بدون پرواز هم، اوج همان اوج است و رهایی همان رهایی

آزادی،

پرواز توست

خارج از وجود واسطه ای چون بال ...

 

انسان!

رها باش و چشمانت را غریبانه روی هم بگذار

و بدون واسطه ای مادی پرواز کن ،

پرواز کن به جایی که عاری از خلوت نگاه های حسرت آلود توست ...

 

آزادی را دریاب که پر از معرفت و روشنایی است .

انسان!

روح بلند تو اوج را می طلبد

نور معنوی یک پرواز را می جوید

جوینده ی عشق باش ای فرزند آدم!


نرسیدن به اوج، درد بی بالی تو نیست
دلی قریب می خواهد از جنس روشنایی ماه
،
دلی که تو بارها در طلبش بیراهه ها پیمودی ...

آیا این فلسفه ی زندگی نیست که هنر پرواز را بدون بال بیافرینی ؟

 

پرنده‌ی بی‌بال نیز یک پرنده است؛

و این به تو بستگی دارد

که بالهای پروازت را

در ورای آزادی اندیشه هایت جستجو کنی

یا در این کویر مملو از سراب .....

 

+ گشتم ولی نفهمیدم نویسنده‌ی این متن کی هست، قشنگ بود خیلی، خواستم اینجا هم باشه ...

++ تمام ماجرای من برای تو، سه واژه شد!

م‌ن و ... شب و ... هوای تــــــــــو  ... تــــــو ....

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۵
نقطه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گفت:

امام علی سلام الله علیه میفرمایند : «اَفْضَلُ الْعِبادَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ»

دو مضمون دارد؛

  • اول اینکه عبادت باید بتواند انسان را از عادت های نکوهیده‌اش بازدارد،

                  عبادت قرار است انسان را در آسمان ملکوت به پرواز درآورد،

                  تا جاییکه یکپارچه نور شود ...

                  اما عادت ها، انسان را زمینی می‌کنند.

                  انسان نمیتواند بین عبادت و عادت جمع کند،

                  لذا اگر میبینی عبادت می‌کنی اما قادر به ترک عادت های ناپسندت نیستی،

                  باید به عبادتت شک کنی ...

  • معنای دومی که می‌تواند برداشت شود این است که

                      برترین عبادت، عبادتی‌ست که عادت نباشد،

                      گاهی می‌بینیم نماز خواندن و سایر عبادات، برایمان شده است عادت،

                      این درست نیست،

                      باید هر بار، شوق تو برای انجام عبادت، بیشتر از قبل شده باشد ...‌

 

+ حالا دقیقا عین این عبارات را نگفتند، من هر چقدرش را یادم بود، نقل به مضمون نوشتم!

 

++ فاصله‌ی کوتاهی‌ست از عـ بادت تا عادت ؛

حواسمان به عبادت هایمان باشد، نشویم مصداق آیه ی

«زیّنا لهم اعمالهم فهم یَعمهون، اولئک الّذین لهم سوءُ العذاب و هُم فى الاخرة هُم الاخسرون»   (4و5نمل)

خیال کنیم عبادت کرده‌ایم، بعد میبینم جز خسران، سودی نداشته است ...


+++ یادش بخیر :))

مرور نوشته‌های قدیم هم خالی از لطف نیست ...

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۴
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



دیشب کسی رفت

که شناخته نشد ...


از اونایی که در آسمان

معروف‌ترند

تا میان اهل زمین ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۲۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۹
نقطه
بسم الله الرّحمن الرّحیم



یک صبح سرد
با آسمان ابری و گرفته،

هیچ چیز از یک روز آفتابیِ دل‌نشین کم ندارد؛

اگــــــــر
با تو شروع شود ...

یک نگاه به نام‌ت،
و حس حضورت در دانه دانه‌های درخشان برف،

یک صبح بخیر ِ تو
یک چای داغ در کنار پنجره،
و یک تــــو که در قلب‌م جاری می‌شوی ...

و افتحِ اللهم لنا مصاریع الصباحِ بِـمفاتیح الرَّحمةِ و الفلاح
و البسنی اللهم مِن افضل خِلَع الهدایةِ و الصّلاح


+دقیقه‌ی 12:05 ... 

شروع اولین روز از بقیه‌ی عمرم،
در کنار تـــــو
با تـــو ....
عجیب آرامشی دارد ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۲۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



این نامه رو لیلا فقط بخونه ...



+ همینجوری!
++ بی زحمت خواستین گوش بدین، آهنگ وبلاگ را قطع کنید!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۵۱
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



گاهی دل‌م می‌خواهد چشم‌هایم را ببندم،

و ناگهان،

بی‌خبر،

شروع کنم به دویدن ...

آن‌قدر تند که گوشهایم تنها صدای باد را بشنوند،

آن‌قدر تند که هیچ کدام از تعلقات‌م، فرصت خودنمایی پیدا نکنند،

و تا آنجا که می‌شود دور شوم ...

از خودم،

از دنیا،

از مرداب‌های غفلت،

از تاریکی،

...

حتی از باران،

و از آسمان ...


برسم به آنجایی که هیچ نباشد ...

هیچ چیزی که بوی اینجا را داشته باشد،

تنها نور باشد و نور ...

و در آن خلوت دوست‌داشتنی،

بنشینم و گوش‌ دلم را بسپارم به شما ...

و شما برایم بگویید

از خدا

از عشق

از انسان

از راهی که باید رفت ...

و من دوباره معصومیتی را که در شلوغی‌های روزگار گم کرده‌ام،

در دستان شما پیدا کنم ...


آه پیامبر دل‌م،

من می‌خواهم بیایم آنجا،

دیگر از این همهمه و آلودگی خسته‌ام ...

من دلم،

برای همسایه‌ی شما بودن لک زده‌ست ...

دلــــم برایتان تنگ شده‌ست، قد یک نقطه ...

و شما خوب می‌دانید در دلم چه می‌گذرد ...


شما که همیشه هوایمان را دارید،

بیایید و دستم را بگیرید و ببرید،

قبل از اینکه عمرم چراگاه شیطان شود ...

قبل از اینکه آن‌قدر دور و گم شوم

که دیگر شفاعت هم فایده نداشته باشد ...


دوستتان دارم، امضا: اشک


+ اینقدر که مهربان هستید و به همه، به همه، لطف می‌کنید،

دیگر به لیاقت خودم نگاه نمی‌کنم، که کرامت شما بســــــــــــــــــــیار بزرگ‌تر از آن است ...

این است که دلم را به "هم جیرانی" خوش کرده ام ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۱۳:۴۵
نقطه

In the name of Allah



Far across the distance and spaces between us

You have come to show you go on

Near, far, wherever you are

I believe that the heart does go on

Once more you open the door

And you're here in my heart

        

            And my heart will go on and on …

                             

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۲ ، ۱۳:۱۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



الــــــــــهی

بلـّـغــــه منّـا تحیة و ســـــــلاما ...


+ شده گاهی به کسی سلام کنی و بگوید: چه سلامی؟ چه علیکی؟!

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۰۹:۴۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



دارد دعای ندبه پخش می‌کند

مسجد سهلـــه

کـــــــوفه ...


دست خودم نیست،

ولی هنوز هم

چهره‌ها، اشک‌ها، زمزمه‌ها

شبیه به کوفیان به نظر می‌رسد ...


و در این میان

اوست که از همه بیشتر خون دل می‌خورد ...


درد دارد که میلیون‌ها نفر صدایت بزنند

بگردی و در تک تک چهره‌هایشان نگاهی بیاندازی

و حتی یک نفر را محرم ِ رازهایت نیابی ...


آن‌وقت هرچه از غربت مولا علی و مظلومیت امام حسین سلام الله علیهم شنیده‌ای

پیش چشم‌ت زنده می‌شوند ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۲ ، ۰۹:۳۰
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



هیئت تمام شد ...

همه رفته‌اند و تو

آرام

گوشه ای نشسته‌ای

و گریه می‌کنی ...


آجرک الله مولایم ...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



میون این همه عاشق

که خم و پیچ جاده‌ها را

پیاده آمده‌اند تا حریمت

خجالت می‌کشم سرم را بالا بگیرم ...


من همسایه‌ی شما نیستم؛

همسایه شما همین آدم‌های نازنین هستند

که هر صبحشان را با سلام به شما آغاز کرده‌اند ...


+ آقای رئوف، می‌گویند پناهنده‌ها را رد نمی‌کنی ... یک پناهنده‌ی گمراه، گریزان از نفس خویش، شما را صدا می‌زند ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۱۰:۴۴
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۱:۳۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



مدت‌هاست دل‌م شروعی تازه می‌خواهد؛

تو بیا ...

مرا دوباره آغاز کن ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۱:۱۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



دل‌م تنگ است ...

برای آن روزهای پرتب و تاب ...


می‌دانی چه می‌گویم خداااااا :(


و نگران‌م

کم کم

طعم دل‌نشین آن روزها را

- حتی همین روزها را-

فراموش کنم ...


نگذار آوایت

و حضورت

در ذهنم

کم‌رنگ شود ...


+ می‌خواهم برای خود ِ ده سال دیگرم، یک نامه بنویسم؛

چیزهای مهمی هست که باید به او بگویم،

چیزهایی که ممکن است آن زمان ارزشش را از یاد برده باشم ...

خدایا، همین حالا او را به تو می‌سپارم، لا تزغ قلبه بعد اذ هدیته ...


++ فکر کردن به گذشت ثانیه ها، عمری که دارد از دست می‌رود، درد دارد ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۳:۰۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



"کل یوم عاشورا"

یعنی هر صبح که روزی جدید را شروع می‌کنی

مراقب افکار، گفتار و رفتارت باشی

و هر عصر،

ببین روزت را در جبهه‌ی حق به پایان رساندی یا در جبهه‌ی باطل ...


یادت باشد

خانه، دانشگاه، محل کار و ... فرقی نمی‌کند،

همه‎جا برای تو می‌تواند صحنه‌ی کربلا باشد ...

"کل ارض کربلا"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۱۰:۲۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



مدتی‌ست برخی از ایدئولوژی هایم تغییر کرده‌اند،

مدتی‌ست که از لاک خودم بیرون آمده‌ام!

احساس می‌کنم همه‌ی آدم‌های اطرافم را دوست دارم ...

دوست دارم برایشان دعا کنم،

خوشحالشان کنم ...


+خدایا! شما این تغییر را چگونه می‌بینی؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۲۱:۵۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



می‌دانم؛

من "عاشق" نیستم ...


فقط گاهی

حرف تــــــو که می‌شود،

دل‌م تب می‌کند،

سرد و گرم می‌شود،

می‌لرزد،

و در سینه‌ام چنگ می‌اندازد ...


+بیا و این دل را

همیشه تب‌دار نگه‌دار ...


++عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد

ای خواجه درد نیست ورنه طبیب هست ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۲۰:۵۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



در خود نگاه می‌کنم تا که ببینم خطا کجاست؛

بعد از کمی تامل و قدری سکوت،

پی می‌برم آنجا که خـــــالـــــــــی از تـــــــوست،

خطاست ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۲۰:۴۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



زمانی بود

که تو بودی

اما

من نبودم.



حالا

تو هستی

و

من هم هستم.



زمانی باید بیاید

که تو باشی

 اما

من نباشم ؛

فــقــــــط تـــــــــــو باشی و تــــو ...


+ آن زمان، چقدر شناخت اکنونم از تو، مضحک خواهد بود!!

++ " آنجا که ما هیچ می‌شویم، به هستی او دست می‌یابیم و راه آنجا آغاز می‌شود که ما تمام می‌شویم ..." (عین.صاد)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم




 من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم

نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی

چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی

نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی ...



+ هر زمان نگرانی به سراغ‌م می‌آید،

کافی‌ست نگاهم به تصویر نام‌ت بیافتد،

تا دوباره آرامش در وجودم سرازیر شود ...

یا ارحم الراحمین‌م ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۲:۱۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



این باد پاییزی هم
نیامدن‌تان را خوب فهمیده‌ست
که این چنین ســوزنــاک می‌وزد ...

تا شما نــیایی، ای بــهــار دل‌هـا،
تمـــــام روزهــای ســال
زمستانی ست ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۲ ، ۱۲:۰۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



" دل‌تنگم

دل‌تنگم ...

من، از سفر نمی‌ترسم

هیـــــچ

باید سفـــــر کنم ...

تا کرانه‌ها را به گوشه‌ی قلبم بکشانم

تا آسمان‌ها وستاره‌های مقدس را از اشک خویش مهمان کنم.

من هم سفر می‌کنم، تا شاید گمشده‌ها را بیابم ..."

(عین.صاد)


+ الحمدلله،

که از میان همه‌ی کلیدهای کیبورد، حروف ا ل ه کم‌رنگ شده است :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۳۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۱۵:۳۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



نخــــــــــیر!

تنها نگران بودن و ترسیدن از اینکه

نکند روزی برسد که من هم مثل خیلی‌های تاریخ

امام‌م را تنها بگذارم و دنبال حب‌هایم راه بیافتم،

کافــــــــــــی نـــــــــــــــــــیست ...


باید شروع کرد،

باید قدمی برداشت،

برای اصلاح ...


اولین قدم؛

شناخت شهوت‌هاست ...

هرآنچه که نفس‌م دوست دارد،

و لذت می‌برد

از بزرگ و کوچک،

باید شناسایی شوند.


باید لیست‌شان کنم،

کم که نیستند ماشاالله!


مثل خواب بین الطلوعین

یا خواب قبل از نماز صبح

یا هر میوه یا غذا یا خوراکی که دلم را آب می‌اندازد!

یا لباسی که رنگش و مدلش و عدم سادگی‌اش غفلت می‌آورد

...

یا فیلمی که فقط برای خندیدن تماشا می‌کنم

یا قدم زدن در باران، اگر یادی از خدا در میان نباشد

یا نمره‌ی بیستی که حتی لحظه‌ای بخواهد برای داشتنش شاد شوم،

(اشتباه نشه ها، یه وقت هم هست که شادی چون وظیفه‌اتو درست انجام دادی)

یا اگر از تزئین کردن کیک و غذا، صرف تزئین کردن لذت ببرم

یا ...


قدم دوم، حذف آن‌هاست

یکی یکی ...

یا من بیده ناصیتی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۹:۱۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



کم نیست اینکه

18هزار نفر

که اعلام وفاداری کرده بودند،

تنها با یک اعلامیه

بدون اعمال زور یا خشونتی

در فاصله نماز مغرب و عشا،

مسلم را

نه

حسین سلام الله علیه

پسر پیغمبرشان را

رهـــــــــــا کردند و تنها گذاشتند ...


+ داستان این کوفیان،

یا طلحه و زبیر و ...

یا ابن ملجم و امثالهم،

تن‌م را به لرزه می‌نشاند ...

می‌دانی که چه می‌گویم ؟؟




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۰:۰۸
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



چقدر صدای العجل العجل های دیشب‌مان،

شبیه به العجل العجل های کوفیان بود ...


که اگر نبود، از میان این خیل عظیم جمعیت،

تا به حال 313 نفر مرد میدان پیدا شده بود ...


+ خودم را می‌گویم :(

++ بد حالتی‌ست،

اینکه همه، شب تاسوعا دست به دامان حضرت ساقی می‌شوند،

تا برایشان نزد پروردگار شفاعت کند،

اما تو از شرم و خجالت و روسیاهی سر به زیر بندازی

و دست به دامان خـــــدا شوی

تا برایت نزد حضرت ساقی ســتـاری کند ...


همه مشتاق که این‌جا روضه‌ی عمو خوانده می‌شود و شاید مولا نگاهی ...

و تو لرزان از عهدهای شکسته

و شرمگین از نگاه خسته‌ی مولا

که هربار ناامیدش کرده‌ای ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۰۹:۵۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یا لیتنی کنت معکم» ختم نمی‌شود.

اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی هست یا خیر!

اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله‌داران ِ دایره‌ی طوافی،

و اگرنه ... دیگر به جای آن که با زبان، زیارت عاشورا بخوانی

در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین سلام الله علیه با دل به زیارت عاشورا برو.


«ضحاک بن عبدالله مشرقی» را که می‌شناسی!

عصر عاشورا از جبهه‌ی حق گریخت بعد از آن که از صبح تا شام را در رکاب امام شمشیر زده بود...


خوف، فرزند شک است

و شک، زاییده‌ی شرکُ

واین هرسه، خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حق‌اند ...

که اگر با مرگ انس نگیری، خوف، راه ِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی کرد...


(فتح خون، سید مرتضی آوینی)


+ هراس بزرگی‌ست در دل‌م،

نکند سرنوشتی چون ضحاک در انتظارم باشد ...

می‌دانم، این کم معرفتی آخر کار دستم می‌دهد،

امـــا،

تا شما کسی را نخواهی و خودت تربیتش را بدست نگیری،

به هیچ جا نمی‌رسد ...

مولا، شما بیا و این نقطه‌ی بی‌معرفت را ذره‌ای معرفت بچشان ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



تـــو

در آن بیابان، تنها ماندی،

لیکن امیدوار.

آن‌ها،

با آن همه طلسم قدرت و نیرو،

نا امید،

بر روی نیزه و شمشیر، تکیه می‌دادند.


تـــو،

یک مــــرد،

یک چــــــراغ،

آن‌ها،

مــــرده‌ها، مـــــدفون ظلمت و تاریکی، نگهبان ِ گور خویش.


و تو، پیروزی.

ظلمت،

در انتظار پرتو مشعل‌هاست،

در انتظار شعله‌ی بی‌پرواست ...


(استاد صفایی حائری)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۱۵:۴۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



درد من حصار برکه نیست،

درد زیستن با ماهیانی‌ست که

فکر دریـــــا به ذهنشان خطور نکرده است ...


+ چقدر این شب و روزهای محرمی، این کلام ملموس‌تر است ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۲ ، ۱۵:۳۹
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



کاش ذره‌ای از هوش و استعدادی که داده‌ای را

در کلاس‌های درس خودت به کار می‌بستم!

که به جای این همه فرمولی که در مغزم فرو کردم،

درس‌هایی که هر روز،

نه هر لحظه،

می‌آموزی‌ام،

به خاطر می‌سپردم ...


فلم ار مولی کریما اصبر علی عبد لئیم منک علی یا رب

تو صبورترین معلمی

که هیچ‌وقت از بنده‌های نادان‌ت هم

خسته و ناامید نمی‌شوی ...


+ چه حرفی دارم که بگویم

وقتی

هزارها حرف مانده است

که گفته‌ای و باید بشنوم ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۲ ، ۲۰:۵۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



و قال من کنت مولاه، فهذا علی مولاه

و قال من کنت انا نبیه، فعلی امــــیره ...


ثم قال انت اخی و وصیی و وارثی

لحمک من لحمی

و دمک من دمی

و سلمک سلمی

و حربک حربی

و الایمان مخالط لحمک و دمک

کما خالط لحمی و دمی ...


و شیعتک من منابر من نور، مبیضة وجوههم حولی فی الجنة و هم جــــــــیـــــرانـــــــی ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۲۰:۴۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۳
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



تو کی پنهان گشته‌ای که محتاج دلیلی باشم که به تو راهنماییم کند؟

و چه وقت دور بوده‌ای که آثارت بخواهد مرا به تو واصل گرداند؟


کور باد آن چشمی که تو را نبیند؛ تویی که مراقبش هستی ...


+ عرفه

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۰۰:۲۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



خدایا!

چـــــــگونه می‌توانی بنده‌ای به نادانی مرا دوست داشته باشی؟

و چـــــگونه می‌توانی به بنده‌ی زشت کرداری چون من مهر بورزی؟


چه اندازه به من لطف داری ...

چه اندازه به من نزدیکی،

و در مقابل، چقدر من از تو دورم ...


آن چیست که بین ما حجاب شده است ؟؟


+ عرفه

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۰۰:۱۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



فبأیّ شیئ ٍ استقــبــلک یا مولای ؟

آنگاه که در برابرت قرار گیرم، چه دارم با خود؟


گوش‌م؟

چشم‌م؟

زبان‌م؟

دست‌م یا پای‌م؟


مگر نه اینکه همه‌ی این‌ها نعمت‌های تو در نزد من بود؛

و من، نه تنها آن‌ها در راه تو به کار نبستم،

که با تک‌تک‌شان، تو را معصیت کردم ...


هرچه با من کنی، حق من است

ترس من هم از عدل‌ت هست ...

پس از عدل تو

به فضل‌ت می‌گریزم ...


+ عرفه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۰۰:۰۴
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



مــــرا به یاد می آوری ؟

مـــن همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند

و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید

و به خواست من به تو اصابت کند

تا تــو

فقط  لب‌خـند بزنی،

و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران،

ناامـیـدی تو را فرا گرفته بود ...


مــن همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ،

و شب هنگام روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم 

تا به آن

آرامــــش دهم

و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم

و تا مرگت که به سویم بازگردی

به این کار ادامه می دهم ...  


مـــن،

همــــــانم که در غصه‌ها

کنارت مـــاندم،

و در دل‌ت قطره قطره آسودگی چکاندم؛

درحالیکــه

تــــو پاک مرا فراموش کرده بودی ...


تو همیشه فراموش‌کار بوده‌ای ...


باور نداری؟


بشمار چند بار گرفتار شدی،

مــــرا خواندی

و در اوج ناامیدی، به ساحل امن رساندمت ...

امـــــا،

همین که پایت از طوفان بیرون آمد،

فراموش‌م کردی ...



بــــرگــــرد،

مطمـئــــن بـــرگــــرد،

تا یک بار دیگـــر با هـــــم باشـیم ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۰:۲۲
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



وه که این روزهای آفتابی ِ گرم

در کنــار پـــدر و مــــادر

عجب آرامـــشـــی دارد ...


این‌که کنارشان بنشینی،

با آن‌ها بخندی

برایشان چای زنجفیل بریزی

و حرف‌هایی بزنی که آن‌ها دوست دارند بشنوند ...


نگاهشان کنــــــــــــی

تا در عمق چین‌های پیشانی‌شان،

تلخــی‌های روزگــارشان را بچــشــی

و مابین چروک‌های دست‌های پرمهرشان،

ایستادگی‌شان را در برابر ناملایمت‌های زندگی ببینی ...


و ببینی که می‌شود با همه‌ی سختی‌ها،

همچنـــــــــــان لب‌خنــــــــــــــد زد ...

لب‌خندی که آرامش را در وجودت می‌رویاند ...


بعـــد بفهمی این لب‌خند و آرامش‌شان

ریشه در ایمان و توکل‌شان به "او" دارد ...

و شکر بگویی

که چنــین نعمتی را به این بنده‌ی نالایق عطا کرده‌است ...


+ گاهی بنشین و چهره‌ی مهربان‌شان را نگاه کن،

و با چشم‌هایت بگو که چقـــــــدر دوست‌شان داری ...

گاهی کاری کن

تا از ته دل به قهقهه بیافتند ...

و مطمئن باش در این میان

خدا هم دارد لب‌خند می‌زند ...


++ خدای نقطه،

این روزهای گرم ِ آرام را هرگز از نقطه دریغ نکن،

آفتاب حضورشان را همیشه در زندگی‌ام تابان نگه دار ...

آمـــــین ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



سوگند به روز  وقتی  نور می گیرد،

و به شب  وقتی آرام  می گیرد،

که من نه تو را رها  کرده‌ام

و نه با  تو دشمنی کرده‌ام...


افسوس که هر کس را به تو فرستادم

تا به تو بگویم دوستت دارم

و راهی پیش پایت بگذارم؛

او را به سخره گرفتی...


و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید

مگر از آن روی گردانیدی...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۵
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



حتی اپسیلونی از این جهان پیچیده‌ات را

نخواهم فهمید،

اگر تو برایم نخواهی ...


تو آنی

که اثر راه رفتن مورچه‌ای

بر روی کوهی

در تاریکی شب

از علم تو پنهان نیست ...


و من آنم

که واضح‌ترین و ساده‌ترین قانون‌های‌ت را

با بهت و حیرت می‌نگرم!


این بنده‌ی نادان

طلب قطره‌ای از علم نافع‌ت را دارد ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۷:۱۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۶
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم





و حالا،

پـــایـــیــــزت،

با خــش خــش بــرگ‌هــایــش

با شب‌های طـــــــولانــــــــــــی‌اش

با بــاران‌های گاه و بی‌گاهـش

با غروب‌های غمزده‌اش ...

 

دل‌م را به بازی گرفته است (:

 

 

و من،

نقطه‌ات،

دنیای دل‌سردی و خستگی را کنار زده‌ام، 

-با کمک خودت-

و با یک روزنه‌ی بســـــــــیار کوچکِ روشن در دل‌م

دوباره شروع کرده‌ام ...

با امیدی تازه،

با یک من ِ جدید!

که زاده‌ی عبور از فصل ِ قبلی امتحانت هست،

مقابلت ایستاده‌ام

نـــــــه!

راه افتاده‌ام ...


این فصل‌های اخیر،

در حد جان دادن سخت بود ...

آنقدر سخت که نفس‌هایم به شماره بیافتند ...

بعد همان لحظه‌هایی که چیزی در وجودم می‌مُرد، چیزی شبیه به من!

چیزی دیگر در وجودم متولد می‌شد، چیزی شبیه به من!


هر فصلی از زندگی،

یک "من" می‌زاید

که از "من" قبلی، بیشتر خدا را می‌شناسد ...

که از "من" قبلی، محوتر است و خدا در او پررنگ‌تر ...

مگر اینکه در آن فصل ببازی و مانع تولدش شوی ...


این فصل‌ها آنقدر می‌آیند و می‌روند،

تا خدا در وجودت متولد شود ...

تا م ن دیگر نباشد ...


من،

همراه پاییزت،

فصلی جدید را شروع کرده‌ایم،

فصلی سخت‌تر از قبل ...

خدایا رحم کن،

بدون نگاهت

بدون یاری‌ات

می‌بازم،

می‌میرم ...


الهی که در پایان

من، تو باشی ...

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۰
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



این روزها ...

حال پرنده‌ای را دارم که

پشت درهای باز قفس نشسته‌ست؛

امــــــــــــــــــــــا

اما دیگر به آسمان شک دارد ...


 


می‌دانی آخر هربار که پرواز را آرزو کرد،

هربار که آسمان را طلبید،

در را برایش باز کردند و طرحی از آسمان را مقابلش گذاشتند؛

پرنده‌ی ساده هم از شوقی که در دل‌ش موج می‌زد

قفس را رها می‌کرد تا در آغوش آسمان به پرواز درآید؛

که آنوقت می‌فهمید این نه آن آسمان است ...



و ناامید دوباره در کنج تنهایی‌اش فرو می‌رفت ...

 

 

 

می‌دانی شاید حکمت این آسمان‌های کوچک و جعلی،

این بوده که پرنده را امتحان کند،

می‌خواسته اوج پروازش را اندازه بگیرد

تحملش را بسنجد،

و اینکه تا چه حد در آرزویش صادق بوده؛

همه‌ی این‌ها برای پرواز در آن آسمان واقعی مهم است ...

و پرنده‌ای که بدون آمادگی، بدون شایستگی

دل به آسمان حقیقی بزند؛

زنده نمی‌ماند ...

و دیگر فرصتش برای پرواز از دست رفته است ...


امـــــــــــــا،

نتیجه‌ی این امتحان‌های مکرّر،

شده است این احساس شک ...

احساس شکی که پرهای پرنده را

یکی یکی قیچی کرده است ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۵۷
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



نگرانم؛

از اینکه فرصت‌هایم

برای فهمیدن

برای خواستن

برای داشتن‌ت

دارند می‌گـــــــــذرند ...


چند طلوع دیگر وقت دارم ؟؟


+ 100اُمین نامه برای تو که همیشه می‌خوانی ... مخاطب خاص‌م!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۳۰
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم







هرجای دنیا هم که بروم،
هر چقدر هم که دور شوم،
یک حسی
مرا سمت تو می‌کشاند
...




+ باید راهی سمت ِ تو پیدا کنم

که این تنها راه ِ نجات منه ...

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۲۷
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم





دیگه از دنیا بریدیم

دلامون خیلی گرفته

تو کجایی که ببینی

همه‌جا رو غم گرفته...




تمومش کن دیگه بسه

شدیم از زندگی خسته ...

 



+ خدا الان داری میگی: کی تمومش کنه؟ من یا شماها؟؟؟؟
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۰
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



چه لذتی داره وقتی نصفه‌شب

از شدت خستگی و درد شانه‌هات

که تمام روز سنگینی کیف و کتاب و لپ‌تاپ را تحمل کردند

بیدار میشی ...


+ البته به شرطی که اون کیف و کتاب و ... را واسه خاطر خدا حمل کرده باشی،

نه واسه گرفتن مدرکی که قراره دهن مردم رو پر کنه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۴
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



"حکمت وزیدن باد

رقصاندن شاخه‌ها نیست؛

امتحان ریشه‌هاست " ...


مولا علی سلام الله علیه


این روزها، مولایم

باد که نه، طوفان به پا شده است ...

طوفانی که بود و نبودم را دارد با خود می‌برد،

ایمان من که ریشه‌ای ندارد،

شاخه‌های پریشان را،

خودت پناه باش ...


شاخه‌هایی که ریشه‌ی محکم ندارند،

مگر جز چنگ زدن به ریسمانی مطمئن

چاره‌ای دارند؟

و انت حبل الله المتین ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۰۵:۴۶
نقطه

بسم الله الرّحمن الرّحیم



تا به حال فکر کرده‌ای

اینکه گفته‌اند "موتوا قبل ان تموتوا"

چه معنایی دارد؟


مرده از خود حرکتی ندارد،

خواسته‌ای ندارد،

برای دلِ خودش دیگر حرفی نمی‌زند، کاری نمی‌کند، خنده‌ای، گریه‌ای، غصه‌ای ...

تمام حرکتش وابسته به کسی است که او را راه می‌برد ...


آن زمان که محرک‌ت شد الله،

جز او نخواستی،

جز رضایش نطلبیدی،

جز خواست‌ش قدمی برنداشتی،

آن زمان است که تو شده‌ای یک بنده‌ی واقعی ...

بعد بنشین و تماشا کن پروردگاری‌اش را،

که نعم المولی و نعم النصیر ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۴
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



کم‌کم خـــــدا دارد در میان بت‌هایی که درون دل ساخته‌ام،

محـــــــــو می‌شود؛


آیینه‌ای باید،

تا ژولیدگی‌های درونم را

نشان‌م دهد ...


کجاست آیینه‌دار ؟؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۳
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



گاهی فکر می‌کنیم سردرگم‌ هستیم،

یا خیال می‌کنیم جواب‌ها گم شده‌اند،

می‌گوییم کاش کسی، چیزی می‌گفت، راهی نشان می‎‌داد، چراغی روشن می‌کرد ...


غافل از اینکه تو همیشه هستی،

و فانوس هدایت‌ت امان به تاریکی جهل نمی‌دهد ...

تو مولای کسی اگر باشی،

امکان ندارد رهایش کنی تا در هیاهوی مجهولات، هم خودش هم تو را گم کند ...


منتها، ما هنوز به این بودن‌ت، عادت نکرده‌ایم

هنوز زبان‌ت را درست نمی‌فهمیم

این می‌شود که بی جواب می‌مانیم،

و حیران!


والّا، تو هر روز،

حتی قبل از اینکه سوالی در ذهن‌م شکل بگیرد،

پاسخش را مقابل چشمان‌م گذاشته‌ای ...

در همان جوانه‌ی تازه سر برآورده،

یا گیاه شاداب ِ دیروز و پژمرده‌ی امروز،

در همین نسیم خنک،

یا داغی ِ آفتاب ...

در تیک تیک ساعت،

یا آن زمان که ساعت بازمی‌ایستد ...


+ خدای نقطه! حجاب از چشمان‌م بردار تا آیه‌هایت را تماشا کنند و صدایت را ...

++ یک قطعه کاغذ، یک سیب گندیده، یک شکوفه بر سر چوب، تمامی این ها هم واقعیت هستند و هم پیام دارند و او را نشان می‌دهند، و در یک جریان پیچیده تو را صدا می‌زنند و با خود می‌برند ...        (کتاب صراط - استاد صفایی حایری)

+++ اگر کسی اهلیت داشته باشد یعنی طالب معرفت باشد، و در طلب ، جدیت وخلوص داشته باشد ، در ودیوار به اذن الله معلمش خواهد بود.  (آیت الله بهجت)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۰
نقطه


بسم الله الرّحمن الرّحیم



بچه که بودیم،

اگر دست به عروسک‌مان می‌زدند یا بستنی‌مان را گاز می‌زدند

جیغ و داد راه می‌انداختیم و معترض می‌شدیم؛

حالا روحمان را لگد می‌زدند، خراش می‌اندازند و مچاله‌اش می‌کنند

اما صدای‌مان درنمی‌آید،

حتی گاهی متوجه هم نمی‌شویم!


چه بیــــهـــــــــوده بزرگ شده‌ایم ...


+ بنشین و فکر کن چه چیزهایی در زندگی‌ات، دارند روحت را خراب می‌کنند ... کم نیستند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۸
نقطه